این عناصر زیر سامانهای که4پهنۀ اصلی شهر را شکل میدهند شامل فضاهای مسکونی، فراغتی، کاری و حملونقل هستند. شبکه حملونقل، خود عامل ارتباط بین 3پهنه یا 3کلان فضای شهری دیگر است. توسعه فضاهای شهری در فرایندی به انجام میرسد که بهطور عام فرایند شهرسازی و بهطور خاص فرایند برنامهریزی و طراحی خوانده میشوند. در فرایند طراحی جریانی طی میشود که در مدار آن کیفیت روابط فضایی بین کلیات و اجزاء زیر سامانهها سامانبخشی میشود.
محتوای روابط کیفی را میتوان به اشکال مختلف تبیین نمود. برای مثال میتوان با محوریت یکی از سامانهها به برنامهسازی توسعه و طراحی سایر سامانهها و اجزاء عناصر فضایی مربوطه پرداخت. برخی از طراحان شهری، شبکه حملونقل را بهعنوان محور ساماندهی بر میگزینند. راهها را میتوان وفق رویکردهای حرفهای حداقل به 2شکل طبقهبندی نمود.
با رویکرد مهندسی ترافیک، راهها با سلسله مراتبی مشتمل بر آزادراه، بزرگراه، شریانی، فرعی، جمع و پخشکننده و دسترسی قابل طبقهبندی هستند با رویکرد طراحی شهری میتوان راهها را به تناسب نقش آن دربرقراری تعامل بین فضاها و جوامع و همینطور سازگاری آنها با مقایسات فضا به چند شکل طبقهبندی نمود. در یکی از این اشکال شبکه راهها به شهری، منطقهای، ناحیهای، محلهای، زیر محلهای و نظیر آن تقسیم میشود. هر یک از گروه راهها بهترتیب، تلفیق با نوع، سلسله مراتب، گونهبندی، فرم و کارکرد خاصی به ساختمایه، جانمایه و روح مدنی شهرها معنی میدهد.
استقرار عناصر شهری در کنار راهها و همینطور در کنار همدیگر چه در لباس احجام پر که اصطلاحـاً توده نامیده میشود و چه در لباس گسترههای خالی، که اصطلاحاً فضا نامیده میشود نیازمند تمهیدات و الزامات طراحی ویژهای است. بهعنوان نمونه معمولاً فضاهای مسکونی در کنار راههای منطقهای قرار نمیگیرند، امّا برای آن ممنوعیتی وجود ندارد. بلکه بهطور اصولی مجاورت این دو، مشروط به فضایی حائل است. پهنهها و کارکردهای مسکونی در کنار بزرگراهها مشروط به قرارگیری یک فضای سبز حائل بین بزرگراه و فضاهای مسکونی است تا نه تنها یک سپر ضدآلودگی صوتی و بصری و فیزیکی و زیستمحیطی را فراهم نماید بلکه زیستبوم، زمینه و محیط مسکونی را دلپذیرتر نماید.
به عبارت دیگر بر روابط سلسله مراتبی مقایسههای مختلف پهنهها، قواعدی حاکم است که با رعایت آن میتوان به حداقل الزامات طراحی فضاهای شهری پاسخ داد. برای مثال پهنههای مسکونی، فراغتی و کاری نیز به مبنای فرم و کارکرد سلسلهمراتبی دارند که هم میتوان آنها را با سلسلهمراتب راهها سازگاری داد و هم با سلسلهمراتب سایر پهنهها.
معمولاً محلات، مراکزی دارند که شامل فضاهای سبز و حداقل یک واحد تجاری پاسخگو به نیازهای روزانه مردم است. اینها میتوانند در جوار خیابانهای محله قرار گرفته و به نیازهای مردم محله پاسخ دهند؛ هر چند محله و ناحیه و منطقه به تناسب جمعیت و وسعت، مراکز تجاری بزرگی را که همان مرکز خرید و فروش منطقهای و ناحیه و شهری هستند، طلب میکنند. گروه اخیر از کارکردهای فراغتی نمیتوانند مستقیماً متصل به کارکردهای مسکونی و در مجاور خیابانهای دسترسی محل قرار گیرند. اولاً باید فضای سبز و بار حائلی آنها را از فضاهای مسکونی محله و همسایگی جدا کند، ثانیاً باید در مجاورت شبکه راههایی فراتر از جمع و پخشکننده و یا ناحیهای و محلهای قرار گیرند.
مضاعف بر اینها، هر گروه از فضاها الزامات طراحی ویژهای را در لباس تک فضا و تک بنا و همینطور مجموعههای همگون و غیرهمگون را طلب میکنند. طراحی خیابانی که محلهای است از یک طرف عرضی را طلب میکند، از طرف دیگر نحوه کفسازی، پیادهروسازی و مبلمان خاصی را نیاز دارد که با رفتار و تعامل اجتماعات محلی سازگار باشد. خیابان مسکونی را نمیتوان مانند خیابان صنعتی طراحی کرد. در طراحی تکبناها نیز اصول اولیه طراحی الزامی است. خانهها هر اندازه و ابعادی که باشند، خواه بهصورت یک واحد ویلایی و خواه بهصورت مجموعههای بلندمرتبه باید فرمی داشته باشند که هر ناظری وقتی به آن مینگرد، معنی خانه را حس کند و در ذهنش خانه تداعی شود.
خانهای که شکل کارخانه باشد و همینطور ادارهای که شکل خانه باشد هیچکدام درست نیستند. شاید برخی از این الزامات در شرایط بعضی کشورها که از حداقل الزامات حیاتی محروم هستند فانتزی بهنظر میرسد ولی اجرای آن با کمی دقت و بدون خدشه وارد کردن به نیازهای حیاتی شدنی است. بهعلاوه برخی از موارد بیتوجهی بعضاً نه تنها کج فهمی اصول و حداقل الزامات طراحی است بلکه بیحرمتی به فرهنگ جامعه است.
برای مثال یکی از اساسیترین الزامات طراحی، طراحی سازگار با اقلیم است که معماری ایرانی پرچمدار مراعات آن در بین همه ملل است. در کشوری مانند ایران که اقلیم گرم و خشک و پرآفتاب دارد، نه تنها باید بازشوها از ابعاد و اندازه کوچکتری در مقایسه با انگلستان که همیشه بارانی و ابر آلوده است برخوردار باشند. بلکه باید نوع مصالح روکار نیز با شرایط اقلیمی سازگار باشد. بنابراین طراحی احجام و جدارههایی که شفافیت ناشی از شیشه و حتی شفافیت و قدرت تبادل گرمایی و انعکاسی نظیر آلومینیوم داشته باشد اصولاً در اقلیم گرم و خشک ناممکن بهنظر میرسد.
بهنظر نمیرسد در اکثر شهرهای ایران، چه در یزد که کاملاً خشک و کویری است و چه در تهران که نیمه خشک و پر آفتاب است بتوان از این نوع مصالح در نمای ساختمانها استفاده نمود. آیا چنین حداقلهایی در طراحی فضاهای شهری ایران رعایت میشود؟ سخن از این که چرا برای نمای مسکونی از نمای آلومینیومی که قاعدتاً باید برای غیرمسکونی استفاده شود نیست. سخن از مواردی است که مخالف اقلیم ایران است. از اقلیم بگذریم، در سرزمین ایران زمین ساختی پر تنش وجود دارد.
شهرهای ایران بر بستر طبیعی پرتنشی استقرار یافتهاند که زلزله در درجات مختلف در آن مستمراً جاری است و همیشه خطر زلزلههای با درجات تخریب بالا وجود دارد. آیا میتوان با این زمینههای زیستمحیطی برای بناهایی که قسمت اعظم سطح جانبی آنرا شیشه پوشاندهاست توجیه طراحانهای پیدا کرد؟